اِنَّ هَذَا القُرْانَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ اَقْومَ
قرآن چراغي است كه روشني آن فرو نمينشيند چشمة زايندهاي است كه داروين از آن نميكاهند نشانههايي است كه روزگان بي آنها راه نمي يابند.
هُوالمصّور
هر دم از روي تو نقشي زندم راه خيال
ابزارهاي هنري، بي شك رساترين، بليغ ترين و كاريترين ابزار ابلاغ و تبليغ پيام است .
مقام معظم رهبري
شايد امروز، كسي را نتوان يافت كه بنوعي در عمرش از هنر تأثير نپذيرفته باشد، اما به حتم،گروه بسياري از مردم، نه تنها همواره تحت تأثير قرار گرفتهاند و هنوز تحت چنين تأثيراتي هستند كه اصولاً كليترين تحولات فكري و اخلاقي را گذشته از ايدئولوژيها در رابطه با هنر يافتهاند .
با وجود همه تأثيرگذاريهاي هنر وبا وجود تلاشهاي پيگير محققين ـ در سراسر تاريخ انديشه براي شناخت هنرـ اين پديده هنوز تعريف نشده است . اين خود از يكسو دليل بر پيچيدگي هنر است و از سوي ديگر دليل بر ضعف دانش .
اما اشاره شد كه با همة بي تعريف ماندن هنر؛ اهميت، كاربرد و ويژگيهاي آن شناخته شده و به كار گرفته ميشود. در حال حاضر هر كسي بوجود هنر و اهميت آن از تأثيري كه خود و ديگران ميپذيرند، پي ميبرد و اصولاً پس از چنين تأثيرپذيري، انسان در جهت بازشناسي عقلي و علمي پديدهاي برميآيد كه در ضمير ناخودآگاه آن را از پيش شناخته است.
هر تلاشي براي تعريف از هنر از يك ديدگاه كلي غير ممكنست و هر ايدئولوژي و فلسفهاي هنر را از ديدگاه خود تعريف مي كند. بسياري به جاي تعريف هنر، توصيف كيفي يكي از تأثيراتي است كه هنر يا بعضي از هنرها در انسان ايجاد مي كند.
مثلاً تولستوي در تعريف هنر چنين ميگويد؛ كه هنر آنگاه آغاز ميگردد كه انسان، با قصد انتقال احساسي كه خود آنرا تجربه كرده است، آن احساس را در خويشتن برانگيزد و بياري علائم معرف و شناخته شدة ظاهري بيانش كند.
و يا اين كه مارشال در وصف هنر بيان ميكند. هنرها براي تزيين و جلب نظر ديگران پديد ميآيند. و اما قرآن كتابي كه با ايجاز بيان كوهها را به حركت درميآورد . و زمين را ميشكافد و مردمان را به گفتار ميآورد، يكي از خصائص بارزش آهنگ دلنشين آن است . و ويژگي ديگر اين كتاب آسماني تصاوير هنرمندانهاي است كه نوازشگر چشم و خيال يا باعث دهشت و بيم است . اكثر واژههاي قرآني چون آويز چراغ ، با « خاصيت منشوري » يا « رنگين كماني » خود ، در آنِ واحد داراي « وجوه متعددند » و معاني گوناگوني را به ذهن شنونده منتقل و القاء مي كنند.
در اين مقاله سعي شده در خصوص وجوه ادبي در قرآن مطالبي ذكر شود از جمله اين وجوه ادبي مطرح شده در قرآن داستان ميباشد. خداوند در آيات 27 و 28 سورة مباركة زمر چنين ميفرمايد: و لقد ضربنا الذين لِلنّاس في هذاالقرانِ من كل مثلٍ لعلهم تيذكرون . قراناً عربياً ، غير ذي عوج لعلهم تيقون همانا كه در اين قرآن براي مردم هر گونه مثلي زديم، باشد كه حقايق آن را به ياد آورند و پند گيرند. قرآني عربي كه در آن هيچ ناراستي و حكم ناصواب نيست . باشد كه مردم بفهمند و پرهيزگار شوند.
نقش داستان در قرآن ، چه از ديگاه موضوع و شيوه نمايش يا كارگرداني، همانگونه كه در داستانهاي هنري آزاد كه صرفاً مطلوب مجرد خاصي دارند، كاملاً متفاوت است و هدف اساسي آن ، قبل از هر چيز دعوت ديني است . منتها از اره ارائه آيات روشن الهي و نمودن صفحههاي قيامت و تصاوير بهشت و عذاب و ايراد دليل از راه عقل و تمثيل در حقانيت رستاخيز و توانايي خداوند و غيره .
در نتيجه داستانهايي كه در قرآن آمده در خدمت اغراض ديني به كار گرفته شده، با اين حال نميتوان انكار كرد كه با وجود غرض ديني اينگونه داستانها، به علت قدرت تعبير و عظمت تصويرپردازي در قرآن واجد كمال اهميت هنري نيز هستند.
تعبير قرآن جمع ميان غرض ديني و هدف هنري كرده، تا آنجا كه زيبائي هنري براي او ابزاري است كه بوسيله آن وجدان ديني را برميانگيزد تا بهتر بتواند آنرا پذيرايي تأثرات مذهبي سازد. هنر چون به چنين ساحت و مرزي رسيد يعني با بهترين تعبير بيان عقيده كرد و نفس به مرحله پالايش رسيد، آنگاه زيبائي نيز در القاء عقيده به مرز كمال ميرسد.
داستان در قرآن ، وسيلهاي است براي اثبات يگانگي خدا، وحدت اديان، قدرت نمائي خداوند. بيم و اميد،سرانجام نيكي و بدي و سپاسگزاري و غرور و سرمستي و بسياري از اهداف ديگر كه قرآن به آنها عنايت دارد.
مهمترين اهداف بيان داستان در قرآن عبارتند از :
1 ـ يكي از هدفهاي داستانگويي نقل سرگذشت اقوام گذشته ، اثبات وحي و رسالت است . چرا كه محمد(ص) خواندن و نوشتن نميدانست و با دانشمندان يهود و نصاري همنشين نبود. با اينهمه در نقل روايات پيامبران گذشته از ابراهيم گرفته تايوسف و موسي و عيسي گاه چنان اشارات درست و دقيق است كه حقانيت وحي محمدي را به اثبات ميرساند.
در آغاز سورة يوسف ميخوانيم كه « ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تاشما بينديشيد. ما زيباترين داستان را به موجب همين قرآني كه به تو وحي كرديم بر تو حكايت ميكنيم با آنكه پيش از نزول آن واقعاً از جمله بيخبران بودهاي». يوسف /3
و در سورة قصص / 44 ـ 46 ميخوانيم :
« و چون امر پيامبري را به موسي واگذاشتيم تو نه در جانب غربي(طور) بودي و نه از جمله گواهان ليكن نسلها پديد آورديم و عمرها بريشان همي گذشت و تو در ميان ساكنان شهر مدينمقيم نبودي تا بريشان آيات ما برخواني، ليكن اين ما بوديم كه فرستنده پيامبر بوديم! و آندم كه موسي را ندا درداديمتو در جانب طور نبودي ولي [آگاهي توفرع] رحمتي از پروردگار تست، تا قومي را كه هيچ هشدار دهندهاي ، قبل از تو، بريشان نيامده بيم دهي، شايد كه آنها بپذيرند! »
و نيز در سورة آل عمران /44:
« اين جمله از اخبار غيبي است كه بر تو وحي ميكنيم و گرنه وقتيكه آنها خامههاي خود را [بقصد قرعه كشي] ميافكندند ـ تا كداميك سرپرست مريم گرددـ پيش ايشان نبودي و نيز چون با همديگر مجادله ميكردند نزد آنها نبودي !»
و نيز :
« بگو اينها خبري بزرگ بشمار مي رود و از آنها شما روي مي تابيد! مرا هيچ دانشي دربارة ملاء اعلي نبود آنگاه كه مجادله ميكردند. به من هيچ چيز وحي نميشود مگر اينكه من هشدار دهندهاي آشكارم! آنگاه كه پروردگارت گفت : « من بشري را از [ماده ] خاكي خواهم آفريد. » سوره صاد/67 ـ 71
ونيز:
« اين (ها) از اخبار نهان است كه به سوي تو آنها را وحي ميكنيم : پيش از اين نه تو خود و نه قومت آن را ميدانستيد! » هود /49
2 ـ غرض ديگر از داستان بيان اين واقعيت است كه همة اديان منبع الهي دارند از روزگار نوح تا عهد محمد (ص) ، و خدا پروردگار همگان است و مؤمنان امت واحدياند . گاه آنچه مربوط به انبياست و نظر به هدف والاي دعوت دارد در سورة واحدي نظير سوره پيامبران يا انبياء ميآيد:
« و در حقيقت موسي و هارون را فرقان داديم و [كتابشان] براي تقوي طلبان روشنايي و اندرزي است . همان كساني كه از پروردگارشان در نهان ميترسند و از ساعت [رفتن به جهان ديگر يا قيامت] هراسناكند . و اين كتاب ياد كردي خجسته است كه آن را نازل كردهايم، آيا باز آن را انكار ميكنيد؟ سورة انبياء /48 ـ 50
و نيز آيات پياپي زير از همين سوره:
« و قطعاً رشد پسرش ابراهيم را به او داديم و بدان دانا بوديم. چون به پدر خود و قومش گفت : « اين مجسمههايي كه شما به ملازمتشان ايستادهايد چيست؟ « گفتند: پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم»! … و باو نيرنگي مي خواستند زد ولي آنها را بازنده گردانيدهايم . او لوط را [ براي رفتن ] به سوي آن سرزميني كه براي جهانياندر آن بركت نهاده بوديم نجات داديم . و به او اسحاق و يعقوب را مزيد بر آن بخشيديم و همه را از نيكان قرار داديم . و آنها را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت ميكردند و به ايشانانجام كاري نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنها پرستندة ما بودند! و به لوط تميز و دانش عطا كرديم و او را از شهري كه [مردمش ] پليد كاريهاي [جنسي] ميكردند نجات داديم راستي كه آنها قوم بدمنحرفي بودند! و او را در رحمت خويش داخل كرديم زيرا او از شايسته كاران بود. و نوح چون پيشتر [از ساير پيامبران] ندا كرد، اجابتش كرديم و او و خانوادهاش را از بلاي بزرگ رهانيديم و او را عليه آن مردمي كه نشانههاي ما را به دروغ گرفته بودند ياري داديم ، چرا كه آنها مردم بدي بودند،در نتيجه همه آنها را غرق كرديم! و داود و سليمان آنگاه كه درباره كشتزار [ مورد نزاعي ] داوري ميكردند، هنگامي كه گوسفندان قوم شب هنگام در آن چريده بودند و ما شاهد داوري ايشان بوديم ! پس [موضوع] دعوي را به سليمان فهمانديم و همه را تشخيص و دانش عطا كرديم . و ما كوهها را همراه داود واداشتيم كه به نيايش ما پردازند و ما بوديم كه [چنين ] ميكرديم و به داود فن زره سازي آموختيم تا شما را از [ خطرات ] جنگتان حفاظت كند، پس آيا شكر گذاريد؟! و براي سليمان باد طوفانزا را آرام كرديم كه به سوي سرزميني كه در آن بركت نهادهايم (بيت المقدس) جريان پيدا ميكرد و ما به هر چيزي دانا بوديم . و برخي ازشياطين بودند كه براي او غواصي و به عملياتي غير از آن مبادرت ميكردند و ما مراقب آنان بوديم. و ايوب چون پرودگارش را ندا در داد كه به من آسيب رسيده و توئي مهربانترين مهربانان ! پس اجابتش كرديم و آنچه از آسيب كه به او [وارد آمده] بود برطرف كرديم وبه صرف رحمتي از خود و عبرتي براي عبادتكاران، كسان او و نظيرشان را همراه با آنها [مجدداً] به او عطا كرديم! و اسماعيل و ادريس و ذالكفل همه از شكيبايان بودند و آنها را داخل در رحمت خود كرديم زيرا آنها از درستكاران بودند و ذالنون را آنگاه كه خشم زده رفت و پنداشت كه ما را هرگز بر او توان نباشد، تا در دل تاريكيها ندارد او كه :
« خدايي غير از تو نيس، منزهي تو، ! راستي را كه من از ظالمان بودم ! » پس اجابتش كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را چنين نجات دهيم! و ذكريان چون پروردگار خود را خواند: « پرودگار من مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگاني !» ما پس اجابتش كرديم و يحيي را بدو بخشيديم و زنش را براي او شايسته كرديم زيرا آنها در كارهاي نيك شتابزدگي مينمودند و ما را از روي رغبت و بيم ميخواندند و براي ما فروتن بودند . و آن [ زن] كه خود را پاك دامن نگاهداشت و از روح خويش در او دميديم و او و پسرش را براي جهانيان آيتي قرار داديم . اين امت شما براستي امتي يگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد! … سوره انبياء /70 ـ 92
3 ـ ديگر از اهداف داستان تأكيد روي يگانگي دين و الوهيت واحدست و در تأييد اين مطلب حكايت پيامبران پياپي نقل ميشود. مثلاً « ما در حقيقت نوح را به سوي قومش فرستاديم . پس او گفت: اي قوم من ! خدارا بپرستيد كه شما را جز او معبودي نيست ! » اعراف /95
« و به سوي قوم ثمود بردارشان صالح را فرستاديم . گفت : اي قوممن ، خدا را بپرستيد، شما را جز او معبودي نباشد !» اعراف /73
« و به شر مدين برادرشن شعيب را [فرستاديم ] گفت : اي قوم من ،خدا را بپرستيد ، شما را جز او معبودي نباشد! » اعراف /85
4 ـ ديگر از اهداف داستان بيان اين معناست كه همه پيامبران بيك نحو دست كه به دعوت ميزنند و واكنش و استقبال قوم آنها نيز همه يكسان است . علاوه بر آن دين خدا يكي است و يك مبنا دارد . نمونههايي چند دربره طريق دعوت در آيات 25 ـ 29 ، 32 و 50 ـ 55 سوره هود ذكر شده است .
5 ـ ديگر از اغراض آوردن داستان در قرآن بيان اصل مشترك دين محمد و دين ابراهيم است . مخصوصاً منبع تمام اديان الهي توحيدي اس، به طور عام . اينك اشاراتي چند در اين زمينه :
« اين [مطلب] در صحيفههاي اوليه يعني صحيفههاي ابراهيم و موسي آمده است .» اعلي/19
« در حقيقت سزاوارترين مردم به ابراهيم همان كسانياند كه او را پيروي كردهاند و اين پيامبرست و كساني كه به [آئين او ] ايمان آوردهاند » آل عمران / 68
« آئين پدر شما ابراهيم همانكس كه از پيش شما را مسلمان ناميد! » حج /78
6 ـ ديگر از اهداف داستان تأييد اين مطلب است كه سرانجام خدا پيامبران خود را ياري و دروغزنان را هلاك ميكند . و اين مطلب تأييد دين محمد (ص) و ترغيب گروندگان بدوست و بهمين دليل خطاب به پيامبر ما ميفرمايد غرض از نقل حوادث و سرگذشت پيامبران بر تو دلگرم داشتن و محكم ساختن قلب تو و اندرز و يادآوري براي مؤمنان است .در تأييد اين انديشه داستان پيامبران پياپي گوشزد و خاطرنشان ميشود . مثلاً « ما نوح را به سوي قومش فرستاديمو در ميان آنها نهصدوپنجاه عام درنگ كرد تا طوفان آنها را فراگرفت در حاليكه آنها ستمكار بودند!» عنكبوت /14
7 ـ و نيز از اغراض داستان هشدار و بشارت است نظير: « به بندگان من خبرده كه منم آموزگار مهربان و شكنجه من شكنجهاي است دردناك و آنها را از مهماني ابراهيم خبرده . چون بر او درآمدند وسلام گفتند . [ابراهيم] گفت : ما از شما بيمناكيم ! گفتند: مترس! ما ترا به پسري دانا مژده ميدهيم . » حجر / 49 ـ 53
اين بخش مژده خوش است ، ولي در دنباله همين سوره حكايت از تهديد و خبر مرگبارست.
8 ـ ديگر از فوايد نقل ماجراي حال گذشتگان بيان نعمت خداست برپيامبران و گزيدگان و پاكان چون ماجراي سليمان، داود، ايوب، ابراهيم، مريم، عيسي، زكريا، يونس، موسي كه در قرآن نمونههاي قراوان دارد .
9 ـ و نيز غرض ديگر از داستان هشدارست به فرزندان آدم كه از اغواي شيطان بر حذر باشند چرا كه ميان او و آدميان دشمني ديرينه است و پروردن اين مطلب در لباس داستان مؤثرتر و زيباتر و دلنشينتر است تا از مكر اين وسواسگر كهنه كار ـ كه مركز خير آدميان را نمي خواهد ـ در امان باشند و به همين سبب داستان آدم در موارد عديده تكرار شده است.
10 ـ اغراض ديگري نيز در نقل داستان نهفته كه از آن جمله است بيان قدرت خدا در امور خارق عادت نظير خلق آدم و تولد عيسي و ابراهيم و حكايت چهار پرنده و داستان مردي كه بر شهر ويران مي گذشت . و نيز باز نمودن فرجام صلاح و فساد و داستان دو باغدار ماجراي فرزندان اسرائيل پس از عصيان آنها و ياران اخدود و سدمارب و همچنين تفاوت ميان حكمت شتابزده انساني و حكمت دوربين الهي در داستان برخورد موسي با بندهاي از بندگان كحه به حكم رحمتي از جانب خود علمي از پيش خود بدو آموخته بوديم و هكذا داستانهاي ديگر با نتايج اخلاقي آن.
در قرآن داستان در برابر اهداف ديني با فروتني تن در ميدهد و چنانكه قبلاً نيز اشاره شد تمكين و خضوع مزبور در ماده و موضوع و نحوة نمايش محتواي قرآني بخوبي مشهود است:
1 ـ نخستين اثر اين خضوع تكرار قصه است به صورتهاي گوناگون. ولي بايد توجه داشت كه مجموع داستان و كليت يا پيكرة آن تكرار نميشود، بلكه پارهاي از اجزاء يا قسمتهاي آن به گونهاي تكرار ميشود؛ و نفس همين تكرار نيز براي گرفتن عبرت و اهداف ديني است و با سياق عبارت هماهنگي لازم دارد . داستاني كه بيش از همه در قرآن تكرار ميشود ماجراي موسي است كه در حدود سيبار در كتاب اسماني آمده و صرف نظر از جاهائي كه به آمدن نام تنها بسنده شده به 20 مورد آن اشاره ميكنيم: 1ـ در سوره اعلي 2ـ در سورة فجر در ضمن اشاره به فرعون و طغيان او در سورة بروج /18 3 ـ سوره اعراف 4ـ در سورههاي فرقان و مريم 5ـ سوره طه با تفصيل 6ـ سوره شعرا با تفصيل 7ـ سوره نمل به اجمال 8ـ در سورة قصص با تفصيل 9ـ سوره اسراء اشاره سريع 10ـ سوره يونس اشارات متعدد 11ـ سورة هود اشاره زودگذر 12ـ سوره غافر(مؤمن) تا حدودي با تفصيل 13ـ در سوره فصلت اشاراتي چند 14ـ سوره زخرف اشاراتي چند 15ـ سورةذاريات اشاره سريع 16ـ سوره كهف 17ـ سورههاي انبياء و ابراهيم اشاره سريع 18ـسوره بقره با تفصيل 19ـ سوره نساء اشاره 20 ـ سوره مائده .
همانگونه كه اشارت رفت داستانگويي در قرآن در خدمت اهداف عاليه ديني است و مراد قرآن تاريخ نويسي يا وقايع نگاري نيست. آنچه اهميت دارد گرفتن درس عبرت است از يك داستان يا بخشهائي از آن .
2 ـ در داستان يوسف ميخوانيم كه او در كودكي خواب ميبيند كه يازده ستاره با ماه و خورشيد او را سجده ميكنند. يا در داستان ابراهيم كه به آسمان چشم ميدوزد و ابتدا تصور مي كند ستاره خداي اوست ولي ميبيند بزودي غروب ميكند و الخ …
به اين ترتيب داستانها برخي مفصل و پاروئي كوتاه و فشرده و تعدادي از آنهانيز به طور پراكنده در قرآن تقسيم شدهاند و بر حسب مناسبت و موضوعو سياق كلام به همه يا قسمتي از آن در موقع مقتضي، اشاره ميشود كه خواننده ويژوهند،قرآن ،با استمرار در مطالعه كتاب قرآن ميتواند موارد مزبور را پيگيري كند.
خضوع داستان براي اهداف ديني مانع از آن نيست كه ويژگيهاي هنري، در حين ارائه مطالب، به همان نحو كه در بيان هنر آزاد نيز ديده ميشود به منصه ظهور آيد . ولي چنانكه ذكر شد در قرآن زيبائي هنري درخدمت اهداف عاليه مذهبي است تا بوسيله آن وجدان ديني را بيدار سازد . در مظاهر هماهنگي هنري در داستان همينقدر بايد يادآوري كرد كه غرض قرآن اثبات يگانگي خدا و دين و وحدت پيامبران و راه دعوت واحد و فرجام واحد و عكس العمل واحد تكذيب كنندگان اديان است .
از آنجا كه با توسل به زيبائي هنري زودتر و بهتر ميتوان تا اعماق وجدان خطور و اغراض ديني را القاء كرد. لذا همانگونه كه در داستان سرائي مطرح است با چهار شيوه ميتوان مقصود فوق را، هر چه بهتر برآورده كرد.
1ـ تنوع روش نمايش: الف . گاه فشردهاي از داستان پيشاپيش ميآيد آنگاه داخل تفصيلات ميشود نظير سورة كهف كه در آغاز چند آيه براي اصل داستان زمينهسازي ميكند و بعد به تفصيل ميپردازد .
2 ـ گاه نتيجه داستان در آغاز ميآيد بعد داستان با تفصيل تمام گام به گام ارائه ميشود نظير ماجراي موسي در سوره قصص . همچنين است داستان يوسف و تحقق رؤياي وي و نتيجه گيري اخلاقي نهائي همانگونه كه در سابق بدان اشارت رفت .
3 ـ گاه داستان به طور مستقيم و بيمقدمه، با رعايت جانب: اختصار، نظير توليد عيسي(ع) ، يا داستان سليمان و مورچه و هدهد و بلقيس، به طور غافلگيرگفته ميشود.
4ـ گاه هدف از نقل ماجرا تكيه كردن روي قهرمانان آن است نظير آوردن نام ابراهيم و اسماعيل در ساختن كعبه .
5ـ گاه راز ملاقات يا برخورد هم برخورد قهرمان پوشيده است و هم بر نظاره گر نظير حكايت برخورد موسي با بنده صالح خدا.
6ـ گاه بازيگران واقعاً فراموش ميشوند و حال آنكه راز قضيه با نيشخندي كه نثار ناباوران ميشود . بر تماشاگران آشكارست نظير باغداراني كه ميخواسند يواشكي باغ خود را بچينند و فقر را از آن محروم كنند.
7 ـ گاه اندكي از راز قضيه بر تماشاگر آشكار و قهرمان مورد بيم است و زماني ترس و نگراني بر هر دو حاكم است نظير حكايت آوردن تخت سليمان و در آمدن ملكه سبا به كاخ بلورين .
8 ـ گاه به طور ناگهان قهرمان و تماشاگر ، در آن واحد ،با يكديگر برخورد ميكنند و راز مطلب بر هر دو معلوم ميشود نظير ظهور روح خدا بر مريم در هيأت انساني و توضيح او درپاسخ مريم بيمناك كه من از طرف پروردگار مأمورم تا به پسري عطا كنم و نيز ندا كردن عيساي نوزاد از زير خرمان بن مادر نوميد خود را.
9ـ يكي ديگر از خصائص هنري داستان در قرآن اين است كه گاه يك نمايش از تابلوهاي مختلف تشكيل شده و خلاء حاصله ميان هر يك از اين مجالس را قوة خيال پر ميكند .كما اينكه با مراجعه به سورة يوسف يعني سوره دوازدهم از قرآن ملاحظه ميكنيم كه اين داستان از بيست و هشت تابلو يا مجلس تشكيل شده كه مرتباً پرده ميافتد و تابلوي ديگري در معرض ديد تماشاگر قرار ميگيرد.
ويژگي هنري ديگر در داستان شيوه تعبير در قرآن است كه در نهايت ابداع در تمام صحنهها و مناظر مشهودست بقسمي كه گوئي داستان در حال وقوع يافتن است يعني جريان نمايش را در زمان حاضر مشاهده ميكنيم. تصوير به اين عبارت در هر يك از صحنهها به رنگي خاص جلوهگري ميكند. گاهي شخصيتي را رقم ميزند و زماني خيال انگيزست و عواطف ما را به هيجان درميآورد . و هنگامي واجدِ قدرت نمايش و زندگي بخشدين است . در تأييد اين مطلب داستان ياران كهف است كه در آغاز سوره ياران كهف با موضعگيري خود در برابر قوم مشركان با يكديگر به مشورت ميپردازند و سرانجام صلاح ميبينند تا موقته در غاري پناه برند تا خدا گشايشي در كار آنها ظاهر كند.
همانگونه كه در داستانهاي هنري آزاد سيانگاري و شخصيت سازي مطلوب اساسي است در داستانهاي قرآني نيز همواره نمونههاي از شخصيت گوناگون ، مؤمن و كافر در معرض قضاوت گذارده و ويژگيهاي آنها به طور برجستهاي نمايش داده ميشود.
بقره ، آيه 29 ـ 38 : داستان خلقت آدم توسط خداوند،اعتراض ملائكه ، سؤال خداوند و پاسخ ايشان،سجده ملائكه به آدم و خودداري ابليس از سجده كردن، سكني يافتن آدم و همسرش در باغ بهشت،فريب آدم و همسرش توسط ابليس بيرون رانده شدنشان از آن مكان،پشيمان شدن آدم .
آل عمران، 118:
داستان جنگ بدر، به كمك آمدن 3 هزار ملكه به سبب صبر و مقاومتشان .
مائده، آيه 30 ـ 36 : داستان دو پسر آدم و پذيرفته نشدن قرباني يكي از آنان، و تهديد قابيل، هابيل را به قتل و كشتن او،آموختن خاك كردن انسان براي اولين بار توسط كلاغ .
اعراف،57 ـ 66 : داستان نوح، آمدن عذاب طوفان. ساختن كشتي. سوار شدن برآن و غرق شدن كافران.
انفال. 7 : داستان جنگ بدر، به خواب رفتن آنها، باران و مدد ملائكه.
كهف، 8 : اصحاف كهف . خوابيدنشان در غار حدود سيصدسال . همره شدن سگ با آنها، بيداشدنشان…
كهف 64 : داستان موسي وخضر، كشتن آن پسر ، خراب كردن ديوار و سوراخ كردن كشتي و صبر نكردن موسي و فلسفه اعمال خضر .
طه. 8 : آتش ديدن موسي،وحي شدن به او. به دريا انداختن موسي توسط خواهرش . شيردادن دوباره توسط مادرش . و داستانهاي ديگري چون سليمان و آن دو باغدار و … .
تأمل در اين داستانها به خوبي نشان ميدهد كه آنها با هيچيك از قالبهاي موجود قابل مقايسه و تشبيه نيستند و اگر گاه از يك نظر به يكي از قالبهاي ادبي شبيهاند، از نظري به سبك ديگر نزديك شدهاند و گذشته از اينها در كل با همة سبكها تفاوت دارند،چه از جهت نقطه مشترك و چه از جهت ويژگيهاي خاصي كه سبك قصههاي قرآن دارد . قضاوت راجع به سبك قصههاي قرآن اگر چه قاعدتاً بايستي براي اهل فن ساده باشد،اما تا حدودي بستگي به نحوة نگرش آنان به هستي دارد و خواهد داشت .
سبك نقل داستانهاي قرآن همچون ساير ابعاد اين اعجاز ، اختصاصي بوده و اهل فن را با تمام توان احاطه كامل بر آن ناتوان است و عقول بشري از رسيدن به باطن مطالب عاجز .